معرفی وبلاگ
سلام هدف اصلی من از ایجاد این وبلاگ در مرحله اول شاید بهانه ای باشد برافزایش دانش و علم خودم ، و بعد تبادل اطلاعات من الان دانش آموزم ... ولی خوب که فکر می کنم ،به این نتیجه می رسم ما آدما تا موقعی که نفس میکشیم در حالا آموختن و کسب دانشیم. بیتا کریمی
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 20599
تعداد نوشته ها : 4
تعداد نظرات : 22




Up Page

کدهای جاوا اسکریپت

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

دونه ي هندونه

- مامان، هر چي مي گردم نيست خسته شدم!

- بگرد!خوب بگرد! الكي نگو خسته شدم- تقصيرخودته ،اگه درست و حسابي هندونه مي خوردي اينجوري نمي شد.                                  

- من درست خوردم ، خودش از دهنم افتاد بيرون .  

اين جرّوبحث علي و مامانش بود كه همينجورداشت بالا ميگرفت.

ماجرا از اين قراربود كه علي امروز صبح هوس هندونه خوردن به سرش زد،ازجاش بلند شد و براي خودش هندونه قاچ كرد و نشست كه بخوره ،هنوز تيكه ي اول رو نجوييده بود كه لاك  پشتهاي نينجا شروع شد،

 چنان جو گير شد وداد بلندي زد كه يكي از دونه هاي هندونه ي تو دهنش پرت شد بيرون!

مامانش وقتي اين صحنه روديد؛ جيغ بلندي برسر علي كشيد واونو اجبار كرد كه دونه رو پيدا كنه تا يك وقت خداي نكرده! فاطمه كوچولو اونو نكنه دهنش .

جاداره بگم فاطمه خواهر كوچيكه ي علي كه تازه چهار دست و پا رفتن رو ياد گرفته وهر چي مي بينه مي بره تو دهنش! بقول باباي علي: جاروبرقي خونه شده!

-مامان،به خدا نيست! هر چي مي گردم پيداش نمي كنم!

-صبركن الان ميام- اگه پيداش كنم حسابتو مي رسم،مگه دونه ي هندونه چقدر كوچيكه؟

مامانش مياد توحال و خودشو خم مي كنه وباچشمايي كه انگار صد در صد زوم شده با دقت تموم فرش اتاق رو نگاه مي كنه!

-نه رو زمين كه نيست!علي پاشو ببينم شايد به پاهات چسبيده.

علي بلند مي شه و پشتشو طرف مامانش مي كنه،يكي يكي پاهاشو از عقب مي ده بالا،ولي نه كف پاي علي هم نيست!

انگار دونه آب شده رفته تو زمين.

علي به ياد فيلماي پليسي مي افته و اقدام به بازسازي صحنه مي كنه!

 درمحل حادثه مي شينه و يك خودكار ميگيره رو لبش و همونجوري كه دادكشيده بود، داد مي زنه. خودكار پرت ميشه ! درست جلوي فاطمه مي افته . ولي از دونه خبري نيست.

 فاطمه هم، با چشمان مظلومي! نگاهي به آن دو ميكنه.

مامان ديگه راهي جز جارو كشيدن پيدا نمي كنه! وقتي كه ميره جاروبرقي روازاتاق بغلي برداره، صداي سرفه ي ناگهاني فاطمه به گوش مي رسه!

هردوبا عجله ! به طرف فاطمه مي دوند، مامان سعي ميكنه دهن بچه رو باز كنه،وقتي دهن فاطمه رو باز ميكنه دونه ي هندونه رو زير زبونش مي بينه و ميگه:« ما نيم ساعته داريم دنبال دونه مي گرديم! كه اين خانم نخوره! ايشون داشت مزّه مزّش هممي كرد. »

علي باعصبانيت مي گه:«خب حالاكه دونه پيداشد من ديگه برم كارتونمو ببينم!»

وقتي ميره تو حال و رو بالشت دراز مي كشه يك دفعه مي بينه كه ؛كارتون مورد علاقه اش هم تموم شده!

چشمكبيتا كريميچشمك

 

1391/3/30 18:33
روزي بنده اي از خدا پرسيد

خدايا تو كه تقدير را نوشتي

پس آرزو كردن ما

به چه درد ميخورد؟

خدا در جواب فرمود:

تو چه ميداني؟

شايد نوشته باشم

هر چه آرزو كرد...
دسته ها : متن رنگي
1391/3/30 18:17
X